کد خبر: 636457
تاریخ انتشار: ۱۲ اسفند ۱۳۹۲ - ۱۳:۴۳
سينا عباسي
خیلی تمنا میکرد جنازه پسر
شهیدش را ببیند،اما به خاطر ترکشهایی که داشت نمی خواستند نشانش بدهند.
سرانجام موافقت کردند. رویش را که باز کرد دید گلوله ای سینه اش را
شکافته ،با صدای لرزانی گفت:پسرم بالاخره غنچه ای که در دل پنهان داشتی
به گل نشسته، سینه ات چه دشتی است برای خودش . . .

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
captcha
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار